معنی مادر ورزش ها

حل جدول

واژه پیشنهادی

از ورزش ها

گلف

چوگان


مادر زمین ها

آرمیتا


مادر بیماری ها

ام الامراض

تعبیر خواب

مادر

تعبیر دیدن مادر در خواب، به حالت مادر بستگی دارد. ممکن است دیدن مادر در خواب به مهربانی و دلسوزی و نجات یافتن از بلا و ناراحتی دلالت داشته باشد. - خالد بن علی بن محد العنبری

لغت نامه دهخدا

ورزش

ورزش. [وَ زِ] (اِمص، اِ) ورزیدن. (برهان) (آنندراج). رجوع به ورزیدن شود. || اجرای مرتب تمرینهای بدنی به منظور تکمیل قوای جسمی و روحی. (فرهنگ فارسی معین). || کسب. (منتهی الارب). اکتساب. (یادداشت مؤلف). به دست کردن. به دست آوردن. حاصل کردن. تحصیل. اندوختن. گرد آوردن. عمل کردن. کار کردن. (فرهنگ فارسی معین):
که چندین بورزید مرد جهود
چو روزی نبودش ز ورزش چه سود.
فردوسی.
هر کار که تو در جهان از بهر مرادی و شهوتی بکنی هم از آن وجه بر تو رنجی مستولی شود که ترا از ورزش آن پشیمان کند. (کتاب المعارف).
|| زرع. کشت. (یادداشت مؤلف):
بماندند پیران بی پا و پر
بشد آلت ورزش و ساز و بر.
فردوسی.
|| شغل. عمل. حرفه. سعی. کار. (ناظم الاطباء). پیشه. (فرهنگ فارسی معین). کار با مشقت و تعب. محنت. (ناظم الاطباء):
بشد رأی و اندیشه و کشت و ورز
که مردم ز ورزش همی گیرد ارز.
فردوسی.
شما دیر مانید و خرم بوید
به رامش سوی ورزش خود شوید.
فردوسی.
به مطبخ هوس و فکرت تو بی ورزش
هزار بره ٔ ناپخته هست و ناخورده.
سوزنی.
|| تمرین و مشق. (یادداشت مؤلف). ملکه. پراتیک. هرکاری که بسیار و پی درپی کنند برای آنکه در آن هنرمند و کامل شوند. (آنندراج). مداومت دادن در هر کاری. (ناظم الاطباء):
با بلاهای دوست ورزش کن
خویشتن را بلندارزش کن.
اوحدی.
هرچه ورزش کنی همانی تو
نیکویی کن اگر توانی تو.
اوحدی.
|| کوشش و جهد. || فایده. حاصل. منفعت. || پرهیز. اجتناب. || زهد. || ریاضت و حرکات و اعمال مخصوصه که برای قوت اعمال بدنی همه روزه به جای می آورند. (ناظم الاطباء).


مادر

مادر. [دِ] (اِ) قسمی شراب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

مادر. [دَ] (اِ) ترجمه ٔ «ام » که والده باشد. (آنندراج). زنی که یک یا چند بچه بدنیا آورده باشد. (ناظم الاطباء). ام. والده. ماما. مام. ماد. مار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماد. مار. پهلوی، «ماتر»، «مات » ظاهراً از «ماتا»، حالت فاعلی از «ماتر»، اوستا، «ماتر»، ارمنی دخیل، «متک » (ماده). هندی باستان، «ماتر»، ارمنی، «مئیر»، کردی، «ماک »، مادک (مادر)، «مادک » (گاومیش ماده)، افغانی، «مور»، استی، «ماده » «مده »، «ماد»، «مد»، بلوچی، «مات »، «ماث »، «ماس » (مادر)، دخیل، «مادگ »، «ماذغ » (مؤنث)، شغنی، «ماد»، منجی، «مایا»، گیلکی «مار». زنی که یک یا چند بچه زائیده. والده. اُم. (حاشیه ٔ برهان چ معین):
به رستم چنین گفت گودرز پیر
که تا کرد مادر مرا سیر شیر.
فردوسی.
که خاقان نژاد است و بدگوهر است
به بالا و دیدار چون مادر است.
فردوسی.
زمان تا زمان یک ز دیگر جدا
شدندی بر مادر پارسا.
فردوسی.
گفت اگر شیر زمادر نشود یاب همی
این توانم که دهمتان شب و روز آب همی.
منوچهری.
باشد از مادران ما بر ما
هم حجامت نکو وهم خرما.
سنائی.
عدل یتیم مانده ز پور قباد گفتا
کز تیغ فتح زای تو به مادری ندارم.
خاقانی (چ سجادی ص 281).
- مادر آب و آتش، کنایه از گریه کننده ٔ بسوز یعنی شخصی که از روی سوز گریه کند. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) (از انجمن آرا).
- مادر خون، آنکه کسی را زاده و خون را شیر کرده بدو داده یا آنکه خون او را ایجاد می کند. (از حاشیه ٔ هفت پیکر چ وحید ص 352):
هرجسد را که زیر گردون است
مادری خاک و مادری خون است
مادر خون بپرورد در ناز
مادر خاک ازو ستاند باز.
(هفت پیکر نظامی چ وحید ص 353).
- مادر دهر، روزگار. دنیا. جهان:
مادر دهر نزاید پسری بهتر از این. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مادر شدن، زائیدن زن. بچه دار شدن. امومه؛ مادر گشتن.
- مادر شیر، مادر رضاعی: وصهر آن باشد که حرام باشد بسبب، چنانکه مادر شیر و خواهر شیر. (تفسیر کمبریج ج 1 ص 288).
- مادر فرزند کش، کنایه از روزگار است:
بگذر از این مادر فرزندکش
آنچه پدر گفت بدان دار هش.
نظامی (گنجینه ٔ گنجوی).
- مادر فولادزره، مادر دیوی موسوم به فولادزره که درداستان امیرارسلان یاد شده.
- || پیر زن بدترکیب و بدریخت و بدجنس و بدزبان و نفرت انگیز. در مقام تحقیر و توهین زنان سالخورده را چنین نامند. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده).
- مادر مادر، مادر بزرگ. جده. زنی پیر و کهنسال:
بس قامت خوش که زیر چادر باشد
چون باز کنی مادر مادر باشد.
(سعدی).
- مادر هفت تا، دختر و زن حراف و زبر و زرنگ... (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده).
- هم مادر، دارنده ٔ یک مادر. (از فهرست ولف ص 859). از یک مادر بودن. هم مادر بودن:
چنین گفت زن، کو ز من کهتر است
جوان است وبا من ز هم مادر است.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2372).
مرا بود هم مادر و هم پدر
کنون روزگار وی آمد بسر.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2838).
- امثال:
برای همه مادر است برای من زن بابا. (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 414).
مادر آزادگان کم آرد فرزند. نظیر:
بغاث الطیر اکثرها فراخاً
وام الصقر مقلات نزور.
یا: ام الکرام قلیله الاولاد. و رجوع به امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1318 شود.
مادر به اسم بچه میخورد قند کلوچه، نظیر به نام مابه کام تو. (امثال و حکم دهخدا ایضاً).
مادر بتها، بت نفس شماست. ورجوع به امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1382 شود.
مادر بد بچه اش را به خواب نمی تواند ببیند. و رجوع به امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1382 شود.
مادر دزد، گاهی سینه می خورد، گاهی سینه می زند. (امثال وحکم دهخدا ایضاً).
مادر رادل سوزد دایه را دامن. نظیر:
باغ بین را چه غم که شاخ شکست
باغبان راست غصه ای گرهست.
اوحدی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1372).
مادر زنت دوستت داشت، بگاه آمدی، از ماحضر هنوز برای تو چیزی برجاست. (امثال و حکم دهخدا ایضاً).
مادر زنت دوستت نداشت، دیر رسیدی، آنچه بودخورده اند. (امثال و حکم دهخدا ایضاً).
مادر زن خرم کرده، توبره بر سرم کرده. (امثال و حکم دهخدا ایضاً).
مادر عاشق بیعار است، هر چند فرزند بی مهر باشد مادر را مهر نکاهد. (امثال و حکم دهخدا ایضاً).
مادر فرزند را بس حقهاست. (امثال و حکم دهخدا).
مادرکه نیست با زن پدر باید ساخت. (امثال و حکم دهخدا ایضاً).
مادر مرده و ده درم وام. (امثال و حکم دهخدا ایضاً):
من که عبدالرحمن فضولی ام، چنانکه زالان نشابور گویند مادر مرده و ده درم وام. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 76).
مادر نسوخت، مادر اندر سوخت. (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1383).
|| ماده از هر حیوانی که دارای بچه باشد. (ناظم الاطباء).
- مادر هفت تا، مادر هفتا سگ. و بطور دشنام به زنی کثیره الاولاد گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به همین ترکیب ذیل معنی قبل شود.
|| کنایه از امهات سفلی. عناصر اربعه. مقابل پدر، آباء علوی:
لافند مادران گهر در مزاج صلح
کاین صلح ما ز میر سپهرآستان ماست.
خاقانی.
|| خاک. زمین:
جان گرامی به پدر باز داد
کالبد تیره به مادر سپرد.
رودکی (از فرهنگ فارسی ایضاً).
- مادر باغ، کنایه از زمین است که به عربی ارض گویند. (برهان). کنایه از زمین است. (آنندراج). زمین. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین):
مادر باغ سترون شد و زادن بگذاشت
چه کند نامیه عنین و طبیعت عزب است.
انوری (از فرهنگ فارسی ایضاً).
- || باغ را هم گفته اند بطریق اضافه، به اعتبار اشجار و اثمار یعنی درختها و میوه ها. (برهان).
- مادر خاک، کنایه از زمین است:
هرجسد را که زیر گردون است
مادری خاک و مادری خون است
مادر خون بپرورد در ناز
مادر خاک ازو ستاند باز
گرچه بهرام را دو مادر بود
مادر خاک مهربانتر بود.
نظامی (هفت پیکر چ وحیدص 353).

اطلاعات عمومی

فرهنگ عمید

مادر

انسان یا حیوان مادۀ دارای فرزند،
(صفت) [مجاز] اصلی، اولیه: دانشگاه مادر،
(صفت) [مجاز] برانگیزنده، باعث،
[قدیمی، مجاز] زمین، خاک: جان گرامی به پدر باز داد / کالبد تیره به مادر سپرد (رودکی: ۴۹۶)،
[قدیمی، مجاز] هریک از عناصر چهارگانه،
* مادر فولادزره: [عامیانه، مجاز] زن زشت، پیر، بسیارحیله‌گر، و مکار. δ دراصل، مادر دیوی به‌ نام فولادزره بوده که داستان آن در کتاب امیرارسلان آمده است،

فرهنگ معین

مادر

(اِ.) زنی که دارای فرزند است، مام، والده، ام، (ص.) اصلی، اولیه، نخستین: صنایع مادر، زمین، خاک، ِ فولادزره کنایه از: زن پیر و چاق و مهیب و بدجنس. [خوانش: (دَ)]

معادل ابجد

مادر ورزش ها

764

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری